آنکه پرواز را نمی فهمد هرچه بالاتر بروی تو را کوچکتر می بیند.
ای دریغا که شب آمد همه گشتیم جدا | خنک آن را که به شب یار و رفیقست خدا | |
همه خفتند و فتادند به یکسو چو جماد | تو نخسپی هله ای شاه جهان مونس ما | |
هین مخسپید که شب شاه جهان بزم نهاد | میکشد تا به سحرگاه شما را که صلا | |
بر جهنده شده هر خفته ز جذب کرمش | چون گلستان ز صبا و بچه از ذوق صبا | |
شب نخوردی به سحر اشکم او پر بودی | مصطفی را و بگفتی که شدم ضیف رضا | |
کرده آماس ز استادن شب پای رسول | تا قبا چاک زدند از سهرش اهل قبا | |
نی که مستقبل و ماضی گنهت مغفورست | گفت کین جوشش عشق است نه از خوف و رجا | |
باد روحست که این خاک بدن را برداشت | خاک افتاد به شب چون شد ازو باد جدا | |
با ازین خاک به شب نیز نمیدارد دست | عشق ها دارد با خاک من این باد هوا | |
بی ثباتست یقین باد وفایش نبود | بیوفا را کند این عشق همه کان وفا | |
آن صفت کش طلبی سر به تکبر بکشد | عشق آرد بدمی در طلب و طال بقا | |
عشق را در ملکوت دو جهان توقیعست | شرح آن می نکنم زانک گه ترجیعست |
همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن ،
زمدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن
دولب از برای لبیک به وظیفه باز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن
زملاهی و مناهی همه احتراز کردن ،
شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن ، ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به خدا که هیچکس را ثمر آنقدر نباشد که به روی نا امیدی در بسته باز کردن